بهانه ای برای دوباره آمدن...

سلام به مامان جونم،عسل مامان،6 ماهگیت مبارک ، توی این پست دو خبر دارم برات ،اول از همه که شروع کردی به غذا خوردن دوم اینکه مرواریدای خوشکلت در اومدن مبارکت باشه عزیزترینم بعد از اینکه دندون اولت در اومد به فاصله 8 روز دندون دومت در اومد بعد فهمیدم گل پسرم واقعا خوب و آرومه به خاطر درد دندونات بوده که این همه بی قراری میکردی توی پست بعدی سعی میکنم یدونه عکس خوشکل از دندونات بگیرم آخه از وقتی که فهمیدی یه خبرای توی دهانت هست دیگه حتی به زور میخندی راستی توی پست قبلی یادم رفت که بگم رفتیم عروسی پسر دایی بابا جون بیرون تالار هوا خیلی سرد بود منم با وجودی که خیلی لباس تنت کرده بودم ولی سرما خوردی منم دست تنها بابای رفته بود سرکار بردمت دکتر خیلی ازت مراقبت کردم تا اینکه سرما خوردگیت داشت خوب میشد بردمت بهداشت تا واکسن 6ماهگیت رو بزنم بهشون گفتم که سرما خوردی ولی گفتن اگه که تب نداشته باشه موردی نداری ولی واکسن زدن همانا و بدتر شدن سرما خوردگیت هم از طرف دیگه دوباره بردمت پیش دکتر که گفت سرما خوردگیت خیلی شدید شده و زده به ریه هات دیگه واقعا داشت گریم میگرفتم داشتم از پا میوفتادم الهی فدات بشم ولی وقتی تو رو میدیدم خودم رو فراموش میکردم آخه حتی جون نداشتی که چشماتو باز کنی خدارو شکر فرداش بابا از سر کار برگشت  بعد از مداوای زیاد خوب شدی یک هفته بعدشم دندونت در اومد ولی توی این مدت خیلی لاغر شدی الهی بمیرم برات .